مهمانی

ساخت وبلاگ
چه حقایق دردناکی آشکار شد ، حالا درک می کنم سردی و بی تفاوتی را ... تو شنیدی زمزمه ها را و به من هشدار ندادی ...شبیه آنها که بیماری واگیردار دارند . تا من ورود می کنم خارج میشی اگه تنها باشی ... نگران نباش بعد از این اگر جایی تو تنها باشی ، من ورود نمی کنم ...چه دردی کشید این روزها قلب من ... از یاوه گویی آنها که تو خوب میشناسی و به تو نزدیکند .بر من بسیار سخت گذشت و تو تنها خواستی دور و در امان باشی ..آزمون سختی بود ، خیلی ها مردود شدنداز تو توقعم بیش از بقیه بود . برای هنه با مرامی من چه کردم که مستحق این همه کم محلی هستم. . چقدر دلم از تو و واکنش هات شکسته .... مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 19:25

پروردگارا هنوز کنارم هستی ؟...ادم های سمی آلوده ام گرده اند ، پشت سرم یاوه گویی کردند، برای همین شور زندگی و حال خوشم را دستخوش تلاطم کرده اند . نمی تونم ساحل امن تو را ببینم . غوطه ورم در تلاطم طوفان ..جز تو هیچکس نمی تونه کمکم کنه ...روحم زخم برداشته...این روزها دور و برم پر از نامرد ِ...برای شکستنم ، عزمشان را جزم کردند... زخمی شدم و در مه ای غلیظ گم ..... آنکه ادعای غیرت داشت ، د برابر باوه گویان سکوت کرد .آنکه عاشقانه دوستش داشتم، رو برگرداند ..دیدی ، چگونه عیارشان محک زده شد ...خواستی نشونم بدی که هیچ پناهی نیست هیچ مرهمی و یاوری نیست ..تو پناهِ من باش .. می خوام باشی کنارم در این روزهای سرد برای همیشه.ای روح بزرگ من دستم را بگیر تا عبور کنم از این گردنه و فراموش کنم آنان که با آبروی من بازی کردند . آن که عذابم داد عمری و اونقدر کش داد تا انگشت نما شویمکسی که عاشقش شدم و روزی گمان می کردم، دوستم دارد..توهم بود و این روزها دور شده نمی دانم به کدام گناهدوست داشتن کلمه ای بزرگه و آدمها تعاریف مختلفی از ابن کلمه دارند.همه مخلوقاتت را به خودت می سپارم تا در مسیر آگاهی و بیداری رشد کنند که بی شک آنچه در آنها می بینم بابد در خود پاکسازی کنم ..امیدوارم هرچه زودتر بلند بشم و بتونم لبخند بزنم و عبور کنم از کنار همه دردهام مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 19:25

دمدای صبح از خواب می پرم .. نا آرومم این روزها ...ساعت رب به ۷ دوش گرفتم تا سرحال بشم.. خیلی موثر نبود .چون باربچه ها سروکله زدم .بچه ها رو رسوندم. چند روز پیش بعد از کلی درگیری ذهنی و فیزیکی بالاخره اون حرفهای لعنتی رو از دهنش شنیدم و حسابی بهم ریختم . بیماری التهاب روده که ریشه در اضطراب ها وتنش های روحی شدید داره و سالها کنترلش کردم بیدار شد و من ورم کردم...نکته جالب اینکه بعد از اینکه یاوه گویی چند تا از همکارام رو به من گفت ، آروم گرفت ... بعد لز انتقال تنش ها و سم های ذهنش چطوری مساله حل شد ؟ این آدم سمی از اینکه حالم خوب باشه ،درد می کشه ...و میون این همه درد و فشار روحی ، آدمی که جونم رو براش می دادم ،آدمی که همیشه براش بهترین ها رو خواستم و لبخندش آرزوی منه ، از من رو برگردوند... چرا ؟توضیح می داد می گفت صلاح اینه ..می گفت تو در شرایط خاصی هستی .. من مجبورم دور بمونم ..یا می گفت، نمی خوام حضور من تاثیری تو تصمیمت داشته باشه ..‌چون من نمی تونم بعدها نقشی در زندگی ات داشته باشم. شاید تلخ بود ولی به خودم می گفتم دمش گرم ... برام ارزش قائل شد و این حرفهای سخت رو به من گفت ...آدم برای کسی که براش ارزش قایله توضیح می‌ده، در بی خبری نمی‌گذاردش..اگه جای ما عوض میشد ، من مثل اون در بی‌خبری رهاش نمی کردم و ازش رو بر نمی گردوندم ..بهش توضیح می دادم و دور می شدم ...اینقدر سخته برلی زنی که بارها به احساسش اعتراف کرد ، توضیح می دادی اصلا می گفتی مواطب باش ، تو آلان زیر ذره بینی ...دلم از تو بیش از همه شکست ... هیچ اهمیتی برات نداشتم که اینجوری دور شدی ؟ بی توضیح ؟می گفتی در این موقعیت لازمه دور باشی، من درک نمی کردم ؟من کی خواستم به تو صدمه بزنم که الان بخوام ؟.. اگه من رو خبردار مهمانی...
ما را در سایت مهمانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : janshifteh بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 19:25